تعطیلات عید فطر93
اواسط خرداد و تعطیلاتی که توش بود و رفتیم شمال و برگشتیم قرار بود دفعه بعد عید فطر بریم ساری چون این وسط تعطیلات خاصی نبود منم همش میگفتم کی میخواد تااااااااا عید فطر صبر کنه ولی خدا خواست و تو همین بین 3بار رفتیم شمال یه بار با ندا و کیمیا یه بار با ندا و میثم آخرین بارم که همین هفته پیش بود که واسه تعطیلات عید فطر رفتیم
البته من و ستیا خانومم دو سه رو زودتر از بابا دانیال با قطار رفتیم شمال که واقعا تجربه بدی بود...من همش با قطار 8 صبح میرفتم که 3 بعداز ظهر میرسیدیم شمال خیلی هم خوب بود ولی اینبار برای اولین بار 2 ساعت تو راه قطار تاخیر داشت و هوا به شدت گرم بود انقدر که همش میترسیدم نکنه بچم گرما زده شه و همش بادش میزدم و سر و صورتشو آب میزدم و شر شر عرق بود که از سر و صورت ستیا میریخت و بدیش این بود که قطارش کولر نداشت واااااای خلاصه که حسابی به غلط کردن افتادماصلا فکر نمیکردم تو این گرما قطار کولر نداشته باشه
بعد از دو سه روزم که بابا دانیال ومد و ترافیک سنگینی بود و راه 4 ساعته رو 7 ساعته اومد که باز خیلی خوب بود چون یکی دیگه از فامیلامون همین راهو 13 ساعته رفته بودن
تعطیلات عید فطر رو امسال با خانواده پدری گذروندیم و روز اول رفتیم جاده دریا و کنار یه برکه... هوا هم به شدت خنک شده بود و حسابی حال دادروز دوم رفتیم سر باغ خاله زینب و کلی تو استخر شنا کردیم و همه سوختیم چون استخرش سرباز بود
فعل جدیدی که ستیا میگه بریم هست که بیم تلفظ میکنه همش میره کنار در و هی میگه بیم بیم....هرکی میخواد بره بیرون بهش میگه ستیا بریم؟ میگه بیم بیمالهی فدای شیرین زبونیات عسل یکی یکدونه ی مادر
بهش میگم یککککک میگههههههه دوووووووو
روز به روزم داره شیطونتر میشه ماشاالله...اصلا یه جا بند نمیشه فقط میخواد بره بره برهههههههههه
فقط هم میگه کنار من بشین همین که کنارش میشینم آرومه خودش بازی میکنه ولی امان از وقتی که دارم غذا درست میکنم یا سر کامپیوتر باشم دیگه آدمو رسوا میکنه هی گریه و نق نق که بیا پیش من....موندم پس کی غذا درست کنه کی ظرفارو بشوره آخه مامان جااااان
در ضمن هجدهمین دندون دخملیه ماهم در اومد
این دومین کفش دخملمه..کفش اولیت که مشکی بود و خیلی دوسش داشتیم هرچی میگردم نیستولی عاشق این کفشتی تا میبینیش فقط دوس داری بگیریش
اینم عکس از داخل قطار که گرما هم جلودار دخمل شیطون ما نبود
شمال که میریم مامان جون اینا برای راحتی ستیا همه وسایلو کنار میذارن تا راحت بازی کنه مخصوصا ماشین بازی
شب با باباجونم و مامان رویا ستیا رو بردیم پارک تا بازی کنه ولی همش خواب بود
آخرا که بیدار شد جبران خوابیدناشو کرد
اینجا هم میخواستم ازش عکس بندازم که تا تاب و سرسره هارو دید اینجوری از خود بیخود شد
اولین روز تعطیلات عید فطر
مرغ مامانی جوجه هاش به دنیا اومدن و از وقتی جوجه ها رو دیده هرجا جوجه میبینه میگه جوجوک
اینجا ستیا واسه اولین بار یه گاو از نزدیک دید و از اونروز به بعد صدای گاو رو با غلظت بیشتری در میاره ...با همین غلظتی که تو عکس مشخصه
شیرین کاریه بابا دانیال..پوشک کردن خرسی