فروردین و اردیبهشت 94
سلام یکی یکدونه ام عزیز دردونه ام با تاااااااااااخیر عیدت و تولدت مبااااااااااااارک
پنجشنبه هفته پیش تولدت بود و ما چون بابا دانیال نبود مجبور شدیم تولد دوسالگیت رو جمعه برگزار کنیم و اینبار برعکس پارسال در تهران.دعوتیامون زیاد نبودن عمو بهنام اینا و بابا ارسلان اینا ...از خونواده بابا ارسلان عمو احسان که سر کاربود و مامانی هم که رفته بود شمال خلاصه با خودمون هفت نفر بودیم ولی کلی خوش گذشت بهمونبابا ارسلان صد تومن عمو بهنام پنجاه من و بابا دانیالم یک شمایل برات کادو خریدیم عزیزم مبارکت باشه دخمل نازم
از دوروز قبل تولدت خیلی خوشحال بودی برای تولدت و مدام میخوندی تَوَ تَوَ تَوَ بیا شعمارو...(بقیه شو بلد نبودی)موقع بادکردن بادکنک و نصبشون حسابی بالا پایین میپریدی و دست میزدیقربونت برم که دیگه امسال معنیه تولدو میفهمیدی و براش ذوق زده بودی
عااااااشق داداش شایانی چون حسابی باهم بدو بدو وبازی میکنین ومنم بهت میگفتم شایان میخواد بیاد وقتی بابا دانیال بیرون بود و در زد تو فکر کردی شایانه و خیلی خوشحال شدی واس همین دویدی سمت درو با ذوق گفتی شایانههههه؟؟؟؟ و وقتی در بازشد و دیدی بابادانیاله حسابی ناراحت شدیبرای شام تولدت هم اکبرجوجه و کوفته و سالاد ماکارونی و سالاد فصل و..درست کردم...قرمه سبزیم درست کرده بودم که اتفاقا خوشمزه هم شده بود ولی احساس کردم گوشتش زیاد خوب نیست واسه همین جلو مهمونا نیووردم
دوساله شدی عزیزدل مامان قندعسل مننننننن...دیگه تو حرف زدن حسابی راه افتادی و خیلی چیزای خوشمزه تحویلمون میدی عسل خانومالبته کلی خبرای دیگه هم هستتتتت
یازدهم اردیبهشت دایی پویا با نیوشا جون عقد کردن وشماهم زندایی دار شدییییییصحبتهای اولیه خواستگاری بله برون ازمایشگاه خرید حلقه و..جشن عقد وای که چه روزای شیرینی بود که خیلی زود گذشت والان شما یه زنداییه مهربون داری که کلیییی عاشقشی و وقتی میاد میپری بغلشو محکمممم بغلش میکنی و میبوسیش وهی میگی نوشا نوشا نوشا
اسم همه رو میدونی اسم مامان جونو میگی یویا باباجون اخص خاله جون ددا دایی جونو میگفتی پو که الان دیگه میگی پویا اسم منم میگی عاطی
واما خبرمهمتر اینکه از شیر گرفتمتتو ماه بیست وچهارم کم کم شروع کردم به گرفتنت ازشیر اول روزو گرفتم و روزای اخر بیست و چهار ماهگیت شیر شب رو هم قطع کردم وتموم این مدت در همه شب بیداری هاخاله ندا همراه و یاور من بود که واقعا احساس میکنم که دین بزرگی به گردنم داره که تو تموم این دوسال هر لحظه ای که بهش نیاز داشتیم درکنارمون بوده از خدا میخوام که بهش یه فرزند سالم وصالح عطاکنه
باید اعتراف کنم که فکر میکردم که از شیرگرفتن تو که واقعا وابسته بودی و هر لحظه هم وابستگیت بیشتر میشد خیلییی سخت باشه که خداروشکر اینطور نبود البته نه اینکه خیلی راحت بوده باشه هاا نه ولی بازم فکر نمیکردم که به این زودی باهاش کنار بیای الان دیگه طوری شده که راحت میخوابی البته شب بلند میشی یه غری میزنی که اوایل رو پا میگرفتمت ولی الان دیگه خودت یکم اینور اونور میشی و یه ابی میخوری و میخوابی بعد دیگه میخوابی تا صبح ساعت هشت نه هم یه کم بدقلقی میکنی که بازم اب یا بیسکوییت یا نون میدم دستت که بازم میخوابی
اینروزا اصلا دوست نداری پوشک بپوشی و مدام تو خونه درش میاری چون الان دیگه میبرمت تو دستشویی و خودت میشینی و میشورمت خیلی خوشت اومده و همش میخوای اون تو باشی دیدم این بهترین فرصت برای گرفتنت از پوشکه ولی گفتم باید بازم به خاله ندا زحمت بدم که بیاد اینجا چون یک فر باید بیست و چهار ساعته چشمش به تو وروجک خانوم باشه تا کارخرابی نکنیالبته دوشبه که شبا پوشکت نمیکنم صبحا هم که پاشدی میبرمت دستشویی که جیش میکنی بعد پوشکت میکنم ..خوبیش اینه که شبا اصلا جیش نمیکنی
دقیقا از دو سالگیت خیلی لجباز شدی و هرچی مخالفت باشه جیغ میکشی و وسایلو پرتاب میکنی ...