شیرین زبون من
هفته پیش مامان اینا زنگ زدن و گفتن با فامیلا میخوایم بریم شیرین رود شماهم بیاین..دنی که کار داشت و نمیتونست بیاد واسه همین و من و ستی راه افتادیم به سمت شمال اینبار اما با قطار ساعت 18 و 40دقیقه...گفتم شب باشه که ستی بخوابه.اولش خیلی هم خوب بود و تو کوپه واس خودش میچرخید اما همینکه در کوپه باز شد و فهمید بیرون از کوپه هم دنیایی هست دیگه فقط میگفت بیرووووووووووووون...کفششو میذاشت جلو پاش که مثلا پاش کنه بره بیرون یه نیم ساعتی هم رفتیم تو راهرو و انقدر شیرین زبونی کرد و باهمه دوست شد و رقصید که دیگه همه از کوپه ها دراومده بودن و ستی خانوم رو میدیدن و قربون صدقه اش میرفتندیگه کم کم موقع خواب شد و حاضر نمیشد بیاد تو خلاصههههههههههه با یه بدبختی ساعت 1یا دو شب خوابید و ساعت 3 هم رسیدیمخیلی خسته وکلافه شده بودم
شمالم اینبار خیلی گرم وشرجی بود و با اینکه کولرگازی همش روشن بود اما باز جوابگو نبودولی جای دوستان خالی شیرین رود تو جنگل کنار روخونه با آب یخ واقعا چسبید
برگشت هم به ندا گفتم باهامون بیا که تو قطار با ستی خیلی سخته..خواهرمم مثل همیشه به کمک من شتافتولی خدارو شکر اینبار چون ساعت حرکت 12 شب بود ستی خانوم ما هم به راحتی تا صبح خوابیدو اصلا اذیت نکرد
دختر نازنینم خیلی بیشتر از قبل شیرین شده و دل از مامیبره
خاله جونش همش براش از تو گوشیش آهنگ بع بعی و .....میذاره...اینم همش میره پیش ندا و میگه بع بع (یعنی بع بعی بذار)تو کامپیوترم واسش آهنگ عمو پورنگ میذاریم واسه همین هر وقت میاد پیش کامپیوتر میگه عمه(یعنی عمو پورنگ بذار)
یه چیزی داغ باشه میگه داغه داغهآتیش رو هم اینبار که شمال بودیم یاد گرفت..به حموم میگه اموم وبه رمضان میگه امان...جدیدا هم خیلی علاقه به وسایل دخترونه مثل تل و گردنبند و...پیدا کرده و خودش میذاره سر و گردنش که من خیلیییییییییییییی عاشق این لحظه امجعبه گیره هاشو میاره و پیشم میگه در(یعنی دربیار و بذار سرم)واااااااااااای دو سه روزی هم هست بشکن میزنه بیا و ببین اصلا مدل رقصیدنش تکامل یافته وقتی دستاشو میچرخونه و دور خودش می چرخه خیلی خوردنی میشه
انقدرم مهربون شده میاد دستشو دور سرمون حلقه میکنه و نازو بوس میکههههههههههههههوالبته بسیار بسیاااااااااااااااااااااااااااااااار شیطون شده اصلا دقیقه ای آروم و قرار نداره یعنی از دیوار راست بالا میره همه میگن تو چجوری تهران تنها نگهش میداری منم میگم به سختی
دیروز هم بعدا از دوهفته تاخیر بردیمش واسه چکاپ پایان 15 ماهگی که مراجعه بعدی پایان 18 ماهگی و واکسن معروفش هست
وزن 11.100 قد 79
در آخر هم از کار خطرناکی که هفته پیش ازش دیدم بگم که خیلی به وسایل آرایش علاقه داره و دوس داره من بدم دستش تا به سر و صورتش بماله اونوقت دیدم یه گوشه نشسته و یه خودکار گیر آورده و داره میکشه پشت چشمش که مثل من خط چشم بکشه
تاب سواریه آخر شب
ستیا خانوم در حال قدم زدن
وقتی از صدایی میترسه یا واسش عجیبه اینجوری میکنه
با اینکه ابش سرد بود ولیییییییییییییی گریه که باید پام تو آب باشه
ستی و جوجه ها
ستیا و موبایل بیچاره خاله ندا که همین روزاست کهههه به فنا برههههههههههه
واااااای همیشه عاشق این لحظه بودم که ستیا به کیف علاقه نشون بده تا ازاین کیف کوچولوها واسش بخرم که ایندفعه دیدم کیف ارایش منو ورداشته
اینجا هم در حال کشیدن خط چشم با خودکار البته نوکش بیرون نبود
ستیا و امیر علی و امیرحسین