ستیای نازنینمستیای نازنینم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

چراغ خونه ی ما

شیرین زبون من

1393/6/13 14:45
نویسنده : عاطفه
981 بازدید
اشتراک گذاری

هفته پیش مامان اینا زنگ زدن و گفتن با فامیلا میخوایم بریم شیرین رود شماهم بیاین..دنی که کار داشت و نمیتونست بیاد واسه همین و من و ستی راه افتادیم به سمت شمال اینبار اما با قطار ساعت 18 و 40دقیقه...گفتم شب باشه که ستی بخوابه.اولش خیلی هم خوب بود و تو کوپه واس خودش میچرخید اما همینکه در کوپه باز شد و فهمید بیرون از کوپه هم دنیایی هست دیگه فقط میگفت بیرووووووووووووون...کفششو میذاشت جلو پاش که مثلا پاش کنه بره بیرون یه نیم ساعتی هم رفتیم تو راهرو و انقدر شیرین زبونی کرد و باهمه دوست شد و رقصید که دیگه همه از کوپه ها دراومده بودن و ستی خانوم رو میدیدن و قربون صدقه اش میرفتنبغلدیگه کم کم موقع خواب شد و حاضر نمیشد بیاد تو خلاصههههههههههه با یه بدبختی ساعت 1یا دو شب خوابید و ساعت 3 هم رسیدیمبی حوصلهخیلی خسته وکلافه شده بودمغمناکدلخور

شمالم اینبار خیلی گرم وشرجی بود و با اینکه کولرگازی همش روشن بود اما باز جوابگو نبودبی حوصلهولی جای دوستان خالی شیرین رود تو جنگل کنار روخونه با آب یخ واقعا چسبیدآرام

برگشت هم به ندا گفتم باهامون بیا که تو قطار با ستی خیلی سخته..خواهرمم مثل همیشه به کمک من شتافتمحبتولی خدارو شکر اینبار چون ساعت حرکت 12 شب بود ستی خانوم ما هم به راحتی تا صبح خوابیدو اصلا اذیت نکردبوسخواب

دختر نازنینم خیلی بیشتر از قبل شیرین شده و دل از مامیبرهمتنظرمتنظر

خاله جونش همش براش از تو گوشیش آهنگ بع بعی و .....میذاره...اینم همش میره پیش ندا و میگه بع بع (یعنی بع بعی بذار)تو کامپیوترم واسش آهنگ عمو پورنگ میذاریم واسه همین هر وقت میاد پیش کامپیوتر میگه عمه(یعنی عمو پورنگ بذار)

یه چیزی داغ باشه میگه داغه داغهبوسبغلآتیش رو هم اینبار که شمال بودیم یاد گرفت..به حموم میگه اموم وبه رمضان میگه امان...جدیدا هم خیلی علاقه به وسایل دخترونه مثل تل و گردنبند و...پیدا کرده و خودش میذاره سر و گردنش که من خیلیییییییییییییی عاشق این لحظه امبوسجعبه گیره هاشو میاره و پیشم میگه در(یعنی دربیار و بذار سرم)محبتواااااااااااای دو سه روزی هم هست بشکن میزنه بیا و ببین اصلا مدل رقصیدنش تکامل یافته وقتی دستاشو میچرخونه و دور خودش می چرخه خیلی خوردنی میشهخوشمزهبوس

انقدرم مهربون شده میاد دستشو دور سرمون حلقه میکنه و نازو بوس میکههههههههههههههمحبتبوسوالبته بسیار بسیاااااااااااااااااااااااااااااااار شیطون شده اصلا دقیقه ای آروم و قرار نداره یعنی از دیوار راست بالا میره همه میگن تو چجوری تهران تنها نگهش میداری منم میگم به سختیزبانبوسبغل

دیروز هم بعدا از دوهفته تاخیر بردیمش واسه چکاپ پایان 15 ماهگی که مراجعه بعدی پایان 18 ماهگی و واکسن معروفش هستترسو

وزن    11.100                 قد   79

در آخر هم از کار خطرناکی که هفته پیش ازش دیدم بگم که خیلی به وسایل آرایش علاقه داره و دوس داره من بدم دستش تا به سر و صورتش بماله  اونوقت دیدم یه گوشه نشسته و یه خودکار گیر آورده و داره میکشه پشت چشمش که مثل من خط چشم بکشهسکوت

تاب سواریه آخر شب

 

 

ستیا خانوم در حال قدم زدنمحبت

 

 

وقتی از صدایی میترسه یا واسش عجیبه اینجوری میکنهبغل

 

 

با اینکه ابش سرد بود ولیییییییییییییی گریه که باید پام تو آب باشهسکوت

 

 

ستی و جوجه ها

 

 

ستیا و موبایل بیچاره خاله ندا که همین روزاست کهههه به فنا برهههههههههههدلخور

 

 

واااااای همیشه عاشق این لحظه بودم که ستیا به کیف علاقه نشون بده تا ازاین کیف کوچولوها واسش بخرم که ایندفعه دیدم کیف ارایش منو ورداشتهمحبتجشن

 

 

اینجا هم در حال کشیدن خط چشم با خودکار البته نوکش بیرون نبود

 

 

ستیا و امیر علی و امیرحسین

 

پسندها (2)

نظرات (13)

رومینا
14 شهریور 93 23:22
سلام عزیز خاله چطوری قرطی خانوم . ؟ خوبی عاطفه جون . این روزها شمال خیلی شرجی هست من هی هوس شمال میکنم ولی با وجود شرجی بودنش جرات رفتن ندارم ستیا جون هزار ماشالله خیلی جیگر شده عاشق خط چشم زدنشم عاطفه جون حتما ببوسش یادت نره هاااااااااااااا واکسنش هم خیالت راحت باشه اگه پست های قبلی من رو خونده باشی من چه استرس بدی پیدا کرده بودم خواب و خوراک نداشتم باور کن خیلی راحت بود . خودت باید بیشتر قوی باشی باخره درد داره ولی نه اونجوری که میگن شاه واکسنها هست . . مثل واکسنهای دیگه هست . دوستتون دارم زیاد
عاطفه
پاسخ
سلااام رومینا جون مرسی خوبیمآره شمال واقعا شرجی بود و گرم ولی میگن الان یه کم بهتر شدهچشم حتما میبوسمش یه ماچ آبداااااااااارخدا از دهنت بشنوه عزیزم منم امیدوارم که مثل واکسنای قبلیش خوب باشه
رومینا
14 شهریور 93 23:23
عاطفه جون بچه های نی نی وبلاگ تو وایبر هستیم اگه دوست داشتی بیا جمع زنونه هست و کلی حرف میزنیم
عاطفه
پاسخ
مرسی عزیزممممممم خیلی دوست دارم ولی گوشیم قدیمیه ایشالله خریدم میام تو جمعتون
فریده مامان آیهان
15 شهریور 93 7:28
الهی من فدای اون خط چشم زدنت بشم بشکن میزنه از طرف من محکم بغلش کن و یه ماچچچچچچچچچچچچچچ آبدارش کن.
عاطفه
پاسخ
مرسی فریده جون آره اونم چه بشکنیچشممممممم
مامان مینا
15 شهریور 93 13:15
ماشالا به این خوشگل خانم عاطفه جون من فکر میکردم دختر بچه ها عاشق لوازم آرایشن.ولی کارنننن تا الان دوتا مداد چشمم رو داغون کرده تازه دیروزم موچینم رو برداشته آورده میزنه به ابروم تازه بعضی وقتا میخوام آرومش کنم کیف آرایشم رو میدم دستش خداحفظت کنه ستیا جونم
عاطفه
پاسخ
اهههههههه پس کارنم ؟؟؟؟؟؟عزیزدلم خب این نی نی ها چه دختر چه پسر از ماماناشون میبینن یاد میگیرن دیگه
ابجی سجا
15 شهریور 93 14:35
من آن نی خشکم که برلب های نوازشگر ناپیدای توکه قصه فراق رادرمن می نوازد به غربت خویش پی می برم
عاطفه
پاسخ
ابجی سجا
15 شهریور 93 14:35
عاطفه
پاسخ
ناهيد
16 شهریور 93 12:01
اي جانم اي جانم كه چقدر خوردني اين دختر باهوش و زرنگ و جذاب! عاطفه جون چقدر هم زود موهاش بلند شد !. براش اسفند دود كن . ببوس ستيا ي زيبا رو
عاطفه
پاسخ
مرسی ناهید جونخدارو شکر موهاش داره بلند میشه
مامان اعظم
16 شهریور 93 13:55
عزیزه خاله...شما هم از الان داری به لوازم آرایشی علاقه نشون میدی؟؟؟ زهرا که یبار رژ من رو برداشته بود و به لباش میکشید
عاطفه
پاسخ
ای جانممممممممم زهراجوووون به به
مامان امیرصدرا
19 شهریور 93 22:07
ایشالله همیشه شاد و سلامت باشید ستیا خانوم کم کم داری شیطون میشی چه قدر عکس ها قشنگ بود
عاطفه
پاسخ
ممنونم خاله جون لطف داری چشمات قشنگ میبینه
مامان اعظم
23 شهریور 93 23:47
سلام عزیز....خمیر پیتزا رو خودم درست نکردمط.از این پودرهای اماده گرفتم
عاطفه
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان کیان
27 شهریور 93 22:13
جیگررررر اون النگوتو برم من عسل خانوم وای عاطی خیلی تو این سن کنترلشون سخته خدا قوت
عاطفه
پاسخ
سخت نیست طافت فرساست
مامان طاها
31 شهریور 93 9:51
واییی خاله کار خطرناکی کردی.خوشگلم تو همینجوری ناز و خوردنی هستی دیگه خط چشم هم بکشی میدزدنت ها.
عاطفه
پاسخ
بلهههههههههههه خیلیم خطرناک
مامان اعظم
18 مهر 93 18:06
ستیای خاله روز جهانی کودک رو بهت تبریک میگم.....هزارتا بوس
عاطفه
پاسخ
مرسی خاله جونممممممممممم