واکسن هجده ماهگی
سلااااااام
فکر کنم این واکسن انقدر مهم بود که عنوان این پست رو بهش اختصاص بدمسه شنبه هفته گذشته و در پایان هجده ماهگیه نازنین دخترم ساعت هشت صبح بیدارش کردیم و گفتیم ستی بریم دد ؟ اونم که با شنیدن کلمه دد خوشحال و شاد بود سریع با لبخند بلند شدو رفت به سمت در و دررو میخواست باز کنه که بره بیرون لابد پیش خودش میگفت چه عجب از این مامان بابای من که صبح کله سحر میخوان ببرنم دد...دیگه بچم خبر نداشت که باید بره واکسن بزنه
خلاصه که اول رفتیم برای چکاپ ...اینبار برخلاف دفعات قبل منحنیاش زیاد رشد نکرده بود البته وزنش بد نبود و شده بود 11.500 که البته با توجه به سرماخوردگیه اخیر و خوب غذا نخوردنش طبیعی بود اما قد و دور سرش هم فقط یک سانت رشد کرده بود البته اینم بگم که نمیدونم چرا ستیا بدقلق شده بود و گریه میکرد و اصلا نمیذاشت اندازش رو بگیره خلاصه که بهمون گفتن حتما ببریدش تو آفتاب و خلاصه از این صحبتها واسه همینم من و دخملیم هر روز موقع ظهر میریم پارک یا رو پشت بوم تا دخترم حسابی آفتاب بگیره بعد از چکاپ هم رفتیم واکسن که مثل همیشه یه کوچولو گریه کرد شب هم یه مقدار تب داشت که تا صبح بهش استامینیفن دادم و دستمال خیس رو پا و پیشونیش گذاشتم که خدارو شکر اونم رفع شد و فهمیدم که این واکسنم مثل بقیه واکسنهاست و هیچ استرسی نداره
فردا راهیه شمالیم ومن و ستی جون چند روزی زودتر میریم خیلی خوشحالم یه ماهی میشه که خونواده ی عزیزمو شهر خوشگلمو ندیدمممممممم
به ستیا میگم ستیا قطار چی میگه؟؟؟؟؟ میگه دودوچی چی
رنگ آبی رو میشناسه میگه آبو
همچنان علاقه خاصی به دیدن فیلمای خودش داره و به زبون خودش میگه آمانا آمانا
خدارو شکر بعد از تموم شدن سرماخوردگی غذا خوردنشم بهتر شده و دوباره بچم لپ آورده
شبا بعد از خوردن شام و قبل خواب براش آهنگ میذارم و اونم شروع میکنه به رقصیدنآهنگ فیلم که شروع میشه این خانوم کوچولوی ماهم شروع میکنه به خوندن البته به زبون خودش
هنوزم به شیر خوردن وابسته هست بااینکه غذاهم خداروشکر خوب میخوره بازم به شیر چسبیده هست و به قول خودش ماما ماما دیر بدهانقدررررررررررر عاشق این جمله شم وقتی میگه منم هی ازش میپرسم چی میخوای؟ چی میخوای؟؟؟؟؟؟؟؟ اونم هی غش غش میخنده و میگه دیر بده دیر بده ایییییییییی جون مامان عزیز دلبرم
هرچی که بزرگتر میشه میبینم ساعتهای بیشتری رو به بازی کردن اختصاص میده و یه وقتایی تو دنیای خودشه و این واسه من که اکثرا ستیا بهم چسبیده بود و حتی نمیذاشت ظرف بشورم ویا حتی یه دستشویی با فراغ بال برمجای تعجب داره
انقدر دیر پست جدید گذاشتم که یادم رفته خانوم خوشگلم چه کارای جدیدی میکنه
فقط میدونم که خیلیییییییییییی خوشحالم که ستیا هست ... چند وقت پیش داشتم به صورت عسل خانومم نگاه میکردم و همه وجودم از یه حس لذتی پر میشد که خیلی خاص و ناب بود حسی که همه مادرها درک میکنن که چی هست باید مادر باشی تا اون حس ناب همه وجودتو پر کنه و باهمه وجود احساس کنی که چقدر خوشبختی
ستیای عزیزم تو همه عشق و احساس منی خدا رو به خاطر وجودت شکر میکنم