اولین شب قدر
الان که اینو مینویسم خاله ندا رفته شمال بعداز نزدیک به 3ماه (ازدوهفته قبل از بارداری تا الان)که خاله ندا واسه زایمانم اومد تهران وبعدم باهم رفتیم شمال واین یک هفته ای که برگشتیم تهران همیشه درکنارمون بود و وجودش خیلییییییییییی غنیمت بود(به قول بهروز خالی بند تو زیر آسمان شهر که به برزو میگفت:وقتی اومدی نفهمیدم کی اومده ولی حالا که داری میری فهمیدم کی داره میره ) خلاصه که این چند مدت خیلی زحمت مارو کشید امیدوارم وقتی نی نی دارشد واسش جبران کنیم...خاله جون ندا مرسیییییی هرچند اینم یه تجربه جدیده من و دخترم و باباییببینیم از پس این دختر بغلی برمیایم یا نهامشب هم اولین شب قدر همراه بادخترمه که با هم قران به سر میبریمازخدابه خاطر فرشته کوچولویی که بهمون عطاکردممنونم وازخدا میخوام که به همه ی چشم انتظاراهم به زودی زود یه نی نی سالم وصالح بده...وبه همه مریضا به خصوص به نی نی های مریض سلامتی عطاکنه انشاالله...واینم عکسای جدید ستیاجونی من...