اولین عید
این عید هم گذشت و درست مثل این 11 ماهی که ستیا خانومم در کنار ما بود به سرعت برق و باد گذشت و حالا فقط موند واسمون خاطره های اولین عید ما در کنار فرشته کوچولوی خونمونتو این مدت ستیا جانم از یه سری کارای جدیدش رونمایی کرد و مارو هم ذوق زده کرد و همه جا هم نقل مجلس بود وقتی هم دور و برش آدم زیاد میدید وسط مجلس مینشست و هنر نمایی میکرد خودشم از این بابت کاملا رضایت داشت و رو دوتا زانوش بالا و پایین می پرید و دست میزد و ذوق میکرداول از حرفاش بگم که به آب میگه ب (با فتحه) بعضی اوقاتم به جای ماما و بابا میگه مامانی باباییاولین بار که گفت مامانی انقدر ذوق کردممممم که نگوووووووووووهر حرفیم که بگی حالا یا کامل یا نصفه نیمه تکرار میکنه....روز 9 فروردین بود که برای اولین بار بدون کمک دوتا قدم ورداشتالهی فدای قدمات مامان جانمکلاغ پر و بای بای و دالی کردن هم یاد گرفته و وقتی باهاش دالی بازی میکنیم میگه داااااااااااایه کار دیگه هم که عاشقشممممممممم چشمک زدنشه که خیلی خوردنی میشهتنها مساله ای که هست اینه که زیاد به غذای سفره رغبت نشون نمیده نه اینکه نخوره ولی کم میخوره و همچنان علاقه به غذاهای خودش داره مثل فرنی و سوپ و... یه مقدار لاغرتر شده البته این لاغر شدن یکی از دلایلش شیطنت زیادشه که اصلا یه جا بند نمیشهههههههه
ستیا و اولین روز از دید وبازدید
از این خوشش اومده بود باید یکی واسش بخرم
ستیا خوشحال از بودن در کنار بچه هاااااا
ستیا وبابا بزرگ
چه تعجبی!!!!! چی دیدی خانومم
آهاااااااااا
بلهههههههه
ستیا و بای بای
عاشق این زیرپوششموقتی تنش میکنم کلی قربون صدقه اش میرم عزیز دلممممممممم
اینجا رو میگم وقتی وسط یه جمعی قرار میگیره خوشحال میشه و شیرین کاری میکنه و رو دوتا زانوش بالا و پایین میپره
ستیا جانم واولین سیزده به در
تو همه ی دنیای منی