تولد بابا دانیال
امروز تولد دانیال بود و من یه بار دیگه بهش تبریک میگم امیدوارم که صد سال زنده باشی عزیزماینم اولین تولد دانیال در جمع سه نفرمون وبا حضور عسل خانوممون بودصبح زودتر پاشدم که به خونه و خودم وستی برسم بعد هم زنگ زدم غذا سفارش دادم که آوردن وبعدش باستیا خانومم رفتیم کیک خریدیم از سر کوچه و برگشتیم ... دوست داشتم خودم کیک بپزم ولی با این وروجک خانوم مگه میشههههههههخلاصه میخواستم وقتی دانیال از سرکار برگشت با یه میز عالی و پر از شمع و غذا وکیک و صد البته کادو سوپرایزش کنم ولیییییییییییی دنی بعد از اداره مستقیم رفت دکتر چون گردنش گرفته بود خلاصه من وستی حاضر و آماده ... دنی تا بره دکتر و بعد داروخونه و بعد آمپول بزنه و بعد پوشک بخره وتااااااااااااااااااا بیاد دیگه خلاصه از اون میزی که در نظر داشتم براش بچینم فاصله گرفتم چون یهویی اومد وخلاصه لپ مطلب اینکه اونطوری که میخواستم نشد ولی خب بازم خوب سوپرایز شد عزیزمممممممم
واما بگم از ستیا خانوم که اینروزا شیطونتر و صد البته شیرینتر از گذشته شده وای که از شیرینیش هرچی بگم کم گفتم فکر میکردم بچه ها وقتی دندون در میارن دیگه زیاد شیرین نیستن امااااااااااا واقعا اشتباه میکردم و ستیا هر روز بیشتر شیرین میشه و منم محکم بغلش میکنم یه ماچ آبدار از لپاش میگیرم و اونم از ذوق یه خنده تحویلم میده ومنم که دوبارههههههههههه بغلش میکنم وفشاااااااااااااااااااار
دختر مهربون من وقتی بهش نون یا بیسکوییت میدیم یه ذره خودش میخوره یه ذره هم میذاره تو دهن ما آفرین دخملیه مهربون مامان
اینروزا هم کارش شده سرک کشیدن در کمد آشپزخونه یعنی نمیدونم این نی نی ها چی از جون آشپزخونه میخوان انقدرم سرگرم میشه با وسایل آشپزخونه که با اسباب بازیای خودش نمیشه
یه کتاب واسش خریدیم که عکس حیوانات توشه وماهم براش ورق میزنیم وهر حیونی رو بهش میگیم وصداشو در میاریم بعد حالا تا میگیم گاوه میگه ماما سریع میره کتابو میاره و ورق میزنه خیلیم کتابشو دوست داره قربونش برم
یه کفش سوت سوتکی دنی واسش خریده پریروز آوردم که تشویق بشه به راه رفتن تا پاش کردم چنااااان ترسید که سریع در اوردم گذاشتم زیر مبل بعد از یه ساعت دیدم صداش میاد که داره حرف میزنه (موقعه هایی که یه چیزیو میبینه که ازش میترسه همونجا میشینه با دست بهش اشاره میکنه وبا زبون خودش باهاش حرف میزنه ) منم پیش خودم گفتم چی دیده که ترسیده برگشتم دیدم هی سرشو خم میکنه و داره زیر مبلیو میبینه که کفشه اونجاسسسسسسس
چه بهت میاد عزیزمممممم
میز تولد قبل از روشن شدن شمع هاااااااااا
ستیای مامان در حال چشمک زدن
داره به حرکات بابا دانیالش میخنده
وقتی بابا دانیال میره که بخوابه... وقتی از خونه میره بیرون هم همین آش هست و همین کاسه
فضولی تو کابینت